چرا آخرین؟

زمان تقریبی :

15 دقیقه

نویسنده

23 شهریور 1400

حکمرانی صنعت

پیش درآمدی بر ششمین فارما فوروم

در دو سال گذشته و به زعم بنده، شاهد سقوط دهشتناکی در مدیریت نظام سلامت و علی الخصوص دارو بوده ایم اما اتفاقات مبارکی نیز رخ داد.از همه مبارک تر مشخص شدن دروغ های بزرگ تکرارشده ای نظیر خودکفایی و بی نیازی از ارتباطات بین المللی در حوزه سلامت و علی الخصوص دارو است. داعیه داران تکرار دروغ 99% ای که این دروغ بزرگ را خودشان نیز باور کرده بودند، حداقل برای مدتی در این مورد زبان به دهان دوختند و درفشانی های خود را از حوزه های دیگر مثل تولید 7 واکسن مختلف که در دنیا رکورد بی نظیری است، بر روح و روان متخصصین و مردم کشیدند. هر چند موفقیت های دانشمندان جوان کشور و دستاوردها را نباید نادیده گرفت، اما دلیلی وجود ندارد که دلسوزان چشم بر واقعیتها ببندند و چون کبک سر در برف فرو ببرند.

وقتی تعدادی از دوستان متخصص و عزیزمان در پاسخ به انتقادهایی در خصوص تولید دوچرخه و واکسن، رگ غیرتشان به جوش آمد و به منتقدین تاختند که جوانان غیور ایرانی را هر آنچه خواهند، توانند، مدتی (اما نه چندان طولانی) طول کشید تا ثابت شود فرق و فاصله ای است بس بسیار، میان اعتماد بنفس کاذب و توانمندی و شایستگی و همین طور امکان. زمانی که داعیه داران خودکفایی که مشخص بود اصرارشان بر منافع شخصی متکی است و نه منافع ملی، در شرایطی قرار گرفتند که قافیه شدیدا تنگ آمد و داروهای ساده ای نظیر مفنامیک اسید، فلوکستین و حتی سرم قندی نمکی دچار کمبود شد، رگهای غیرت گویا در مقابله با  واقعیت و افکار عمومی فرو نشانده شد! در عین تولید 7 واکسن، واقعیت عیان شد و با تغییر سیاست دست نیاز به سوی کشورهای دیگر دراز شد، مشخص شد که سلامت هم بازیچه سیاست شد و این نبود، مگر به زعم بنده بر پایه بی کفایتی،نادانی و بی خردی حکمرانان از یک سو و منفعت طلبی و رانت جویی و لاف زنی مدعیان از سویی دیگر. اتفاقات بینهایت غریبی در یک صنعت که به دست بخشی از نخبه ترین افراد جامعه اداره می شود رخ داد از آن جمله افتضاحی نظیر نامه 2500 پزشک مبنی بر عدم استفاده از واکسن های خاصی که دنیا منتظرش بود. آیا این بجز مصداقی از ماست که بر ماست، بود؟

…و روسیاهی در پیشگاه افکار عمومی به زغال ماند

دوره ای که بجای پرداختن به عمل، تریبون های صنعت سلامت بخصوص از طرف 3 نفر، شاهد بزرگترین یاوه گویی ها و رفتارهای عجیب و غریب تاریخ معاصر نظام بهداشت و درمان کشور بود، هموطنان یکی یکی عزیزان خود را پرپرشده می یافتند. شاید روشن و مشخص شد که دانشمندان جوان در هیچ کجای دنیا، مستنثنی از نیاز به ارتباطات بین المللی نیستند و بیشتر از همه روشن شد باید بر مزیت های رقابتی سرمایه گذاری کرد و خودکفایی فقط پارچه ای است که بعضی فرصت طلبان و منفعت طلبان از آن برای خود قبایی بدوزند و بیش از همیشه در واقعیت عیان شد که این نظریه، حداقل در نظام سلامت، باطل و منسوخ است. مشخص شد صنعتی که به زعم دست اندرکارانش در زیر چرخهای واردات در حال له شدن بود، با توقف تقریبا کامل تهدیدی که صاحبینش بر آن مترتب بودند، چند مرده حلاج است.

وقتی از طریق تریبونهای نظام سلامت کشور ادعا میشد دیگرانی در جهان امروز به دنبال فراگیری نحوه معجزه آسای مدیریت پاندمی در ایران هستند و حکمرانان خود را مضحکه حتی عوام نمودند، در عالم واقع بجز آمار واضحا ناراست مرگ و میر، خستگی و فرسودگی کادر درمان، سرخوردگی و سردرگمی بیماران و همراهانشان، کمبودهای دارویی امثال مفنامیک اسید و سهمیه بندی امثال فلوکستین آنچه بود که شدیدا به چشم می آمد.

بازگشت به گذشته تا کجا؟ مطالبات حداقلی آرمانی شده است؟

شرایط ظرف دو سال گذشته به گونه ای رقم خورد که به زعم ما، بازگشت به گذشته ای قریب (نه خیلی بعید)، تبدیل به آرزو و شاید راهکار شده است. هر آنچه پیش از این نقد می کردیم و راهکار می دادیم، تبدیل شده به درخواستی برای حداقل ها. شاید حکمرانان تازه را گوشی باشد برای شنیدن و نیتی برای عمل کردن. باور دارم هم اکنون نظام حکمرانی به تنهایی مقصر وضعیت نیست و بیش از همیشه روشن شد که از ماست که بر ماست….ظرف این دو سال به وضوح شاهد بودیم: هر کس به دنبال این است که گلیم خود را از آب بکشد و از بحران با کمترین هزینه عبور  کند، در مقابل ناکارآمدی ها فقط لافهای بزرگتری از تریبونها زده شد و پاسخگویی و مسوولیت پذیری ، حلقه گمشده نظام سلامت و داروی کشور بود. آنچه که به زعم ما حداقل است، واقعا حداقل.

از آنچه در نظام سلامت و مدیریت درمانی کشور می گذشت، با توجه به رشته شخصی و ارتباطات متعددی که دارم به جزء باخبرم اما از آنجا که این مقال به فارما مربوط است، به آن نمی پردازم. ولی ایکاش روزی برسد که از حرفهای تکراری و آدمهای تکراری و تفکرات منسوخ فاصله بگیریم و شاهد فضایی باشیم که ضمن رعایت حقوق اولیه انسانی، موقعیت و محیط بالندگی بدون فساد و رانت و منفعت طلبی و تعارض منافع، برای آنان که قادرند ارزش افزوده ای خلق کنند و در فضای رقابتی سالم، بیافرینند و منفعت برسانند، شکل گرفته باشد. هرچند این آرزو بیش از همیشه به سراب می ماند اما امید همچنان باقی است…

ما همیشه با صراحت و شفافیت، و تمرکز بر واقعیت و نه توهمات، به روندها پرداختیم و از آنجا که خودتشویقی و بزرگنمایی دستاوردها، آفت صنعت داروی کشور بوده و هست، تلاش کردیم مشکلات را طرح و برایشان راهکارها را ارائه دهیم و به ناکارآمدیهای مدیریتی بپردازیم و از آنجا که گوش شنوایی نیافتیم، شاید آخرین بارمان باشد.

من از بیگانگان دیگر ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

این قصور ما بود که تصور می کردیم اگر مسائل از دیدگاه خبرگان و به صورت تخصصی و از آن مهم تر میان رشته ای و مدیریتی تحلیل شود، مشکلات عمیق تر بررسی گردد، صورت مساله آشکار و روشن شود و به خوبی فهم شود، با ارائه راهکارها می توان مسیر را تغییر داد. بعد از 6 سال به این نتیجه رسیدیم که منفعت در نفهمیدن صورت مساله، گاهی پاک کردنش، گاهی نشنیدن و خود را به خواب زدن بوده است و گویی در بر همین پاشنه می چرخد. از طرفی مخاطبین و همراهان ما نیز گویی در خواب زمستانی به سر می برند و هرقدر ما تلاش بیشتری کردیم که حرفه ای گری ارتقا یابد، بیشتر در منجلاب خودساخته مان فرو رفتیم و به روشهای غلط و ناسالم پرداختیم. جایی که هم صاحب منصب و هم آنکه باید مطالبه گر باشد، نفعشان در نشنیدن است، چه حاجت به بیان و تحلیل و پیشنهاد راهکار؟

برای نمونه می توان به آمار شرم آور حضور گروه های دارویی در آخرین همایش اچ آر سامیت اشاره کرد. برگزارکننده که خود از صنعت دارو برخاسته، در سومین دور این همایش که برخی از نخبه ترین ها و خبرگان با مسائلی که همگی به آنها مبتلابه هستیم، طرح موضوع و راهکار می کنند، شاهد این واقعیت تلخ است که تنها 10 تا 15 درصد مخاطبین از صنعت دارو می آیند. از این واقعیت می توان نتایج متفاوتی گرفت اما مهم ترین آن این است که سفره ای پهن است و با هر بد و خوبش در حال گذرانیم، چه نیاز به تفکر و تغییر نگرش در حوزه سرمایه انسانی؟ نه اینکه در صنایع دیگر اوضاع خیلی متفاوت باشد اما حداقل پیامی روشن و واضح از سوی مخاطبین احتمالی و اصلی مان دریافت کردیم و باید آن را پذیرفت.

البته از آنجا که به زعم حضرت سعدی، به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، ما دست از تلاش بر نخواهیم داشت. گویا به دنبال جان های علاقمند و گوش های شنوا، باید جای دیگری جستجو کنیم. تا دریابیم:

تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد

تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد

در بزم وصالش همه کس طالب دیدار

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

دستم به نگارش” به امید روزهای روشن” نمی رود، چون تا نخواهیم نمی شود….در پناه حق

دیدگاهتان را بنویسید